فائزه هستم،در سرزمین عجایب!

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    کاغذدوشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۱۶ | 22 وقتی کوچیک بودمکه آرزوم این بود که بتونم پرواز کنمبعضی وقتا دلم نمیخواس پرنده باشمتوو حیاط پیش دبستانی‌مون خیلی باد میومد بعضی روزاباد کاغذا رو میبرد توو هوابعضی وقتا از پنجره کلاس که بیرونو نگاه میکردم کاغذ و پلاستیک توو آسمون میدیدم. بعد واسه خودم غبطه میخوردم...میگفتم بال که ندارم کاش یه ورق کاغذ توو باد بودم حداقل.خیلی از کسی که الان میشناسم بعیده! حالا که بیست و چند ساله‌ام، اگه یه روز ندونم داره چه اتفاقی برام میوفته میمیرم! چه برسه به اینکه بخوام خودمو بسپرم دست باد!چه عجیب. چیِ این زندگی اینقدر بی اعتمادم کرده:) فائزه فرزانه | فائزه هستم،در سرزمین عجایب!...
    ما را در سایت فائزه هستم،در سرزمین عجایب! دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : gonbade-kaboodo بازدید : 51 تاريخ : سه شنبه 17 مرداد 1402 ساعت: 15:20

    غمبادچهارشنبه ۱۴۰۲/۰۵/۰۴ | 19 از بچگی این اخلاق عنو داشتم. وقتی از یه مهمونی یا سفر یا پیک نیک برمیگشتیم خونه، هرچی بیشتر بهم خوش گذشته بود بیشتر غمباد میگرفتم.هیچوقتم نمیفهمم قضیه‌ش چیه و این همه غصه توو دلم از وقتی شیش هفت سالم بود تا الان، اونم وقتی همه چی خوب پیش رفته از کجا میاد؟وقتی دلیلشو پیدا نمیکنم مغزم میگرده از توو کل زندگیم هرچیز ناراحت کننده‌ای رو پیدا میکنه تا بگه اهان ببین. میتونی واسه این زانوی غم بغل بگیری!خلاصه بجای اینکه مثل مردم روحیه‌م رفرش بشه، الان حس میکنم خیلی خیلی بدبختم. شایان ذکر است: به کسی که داره این حرفا رو میزنه خیلی خیلی خوش گذشته:))) فائزه فرزانه | فائزه هستم،در سرزمین عجایب!...
    ما را در سایت فائزه هستم،در سرزمین عجایب! دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : gonbade-kaboodo بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 5 مرداد 1402 ساعت: 23:19

    نوستالژیپنجشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۰۸ | 17 من همیشه عاشق یادگاری بودم. عاشق خاطره. عاشق نوستالژی. دلم میخواس از هر آدمی که توو زندگیمه یه خاطره‌ای رو برای خودم نگه‌ دارم. یا یه یادگاری. حتا یه وقتایی برای چند لحظه به صورت آدما خیره میشدم و سعی میکردم یه جایی از مغزم ثبتش کنم که یادم نره.از هر دسته گلی، یه دونه گل رو لای کتاب خشک میکردم. عکسای گوشیمو دوس نداشتم پاک کنم. یادگاری دوستامو نگه میداشتم توو کمدم. نه تنها خودم دفترخاطرات داشتم، بلکه یه دفترایی داشتم که دوستام برام تووش مینوشتن. کانال خصوصی تلگرام و وبلاگ نویسی و البته استوری هم که جای خود داشت...همیشه گوشه کتابام تاریخ میزدم، حاشیه کتابای دوستام یادداشت مینوشتم. یه مدت حتا، هرجا میرفتم یه برگ درخت میکندم توو کتابام میذاشتم. یکی از آخرین دفعه‌هایی که این کارو کردم شاید یه بلوط بود از جنگلای هیرکانی...که هنوز توو جیب لباس زمستونه‌م مونده فکر کنم. یه کاج داشتم حتا که وقتی دبیرستانی بودم از نیشابور آورده بودم.اما الان...امروز فهمیدم دلم نمیخواد دیگه...سعی کردم چیزایی که باعث میشن وقتی برمیگردم به خوابگاه، یادم به یه چیزایی بیوفته رو بریزم برن.زیاد مایل نیستم حتا به روزای خوبم فکر کنم. نمیدونم این زودگذره یا نه. ولی کاش اینجوری نمونم.مخروط کاجمو دور انداختم. فائزه فرزانه | فائزه هستم،در سرزمین عجایب!...
    ما را در سایت فائزه هستم،در سرزمین عجایب! دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : gonbade-kaboodo بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 0:47

    تحسینشنبه ۱۴۰۲/۰۴/۲۴ | 11 امروز صبح که بیدار شدم خودمو توو ایینه نگاه کردم و تحسینش کردم. شب سختیو پشت سر گذاشت و امروز هنوز زنده بود. با وجود وضعیت مزخرفی که تووش بود تلاش کرده بود. این روزا گاهی دلم برای خودم میسوزه و این بشدت منو عذاب میده. متنفرم از ترحم. حتا اگه خودم برام دلسوزی کرده باشه.بعدش یه موفقیت کوچیک داشتم. حتا وقتی با ذوق ازم دربارش میپرسن، احساس خاصی ندارم. داشتم به این فکر میکردم که من آدمِ موفقیتهای کوچیک و شاید گاهی به نسبت بزرگی‌ام که براشون به خودم آفرین نمیگم... حتا اگرم بگم انگار برای اینه که دلش نشکنه.پس توو مسیر رفتم یه خورده خوراکی جایزه خریدم. هرچند اونم چیزی رو درونم تغییر نداد. فائزه فرزانه | فائزه هستم،در سرزمین عجایب!...
    ما را در سایت فائزه هستم،در سرزمین عجایب! دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : gonbade-kaboodo بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 0:47